ماه و ماهی

ماه و ماهی

من جمله تو بودم و نمے دانستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

سرزمینی به نام فکه...

سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۰۴ ب.ظ

 

آفتاب مستقیم می تابید... هر چه پیش میرفتی گرما و عطش بیشتر میشد.. و رمل ها عمیق تر و داغ تر...

کم کم قدم برداشتن در رمل های عمیق و داغ دشوار میشد گویی وزنه هایی به پاهایت زنجیر کرده اند... 

 صدای نفس زدن ها به راحتی به گوش میرسید و هرم گرما و عطش در چهره ها نمایان می شد... 

****

 ما تنها چند قدم  راه آمده بودیم و میدانستیم بزودی در مسیر با آب خنک و شربت از ما پذیرایی خواهد شد... 

میدانستیم بزودی مسیر را بر میگردیم و در زیر سایبانی از شر گرما خلاص خواهیم شد..

میدانستیم با کرم های ضدآفتاب و عینک های آفتابی زیاد هم خورشید زورش به ما نمیرسد... 

****

اما... 

 تو رمل های داغ و سوزان را قدم نزدی... تو رمل ها را زندگی کردی... رمل ها رختخوابت بودند... رمل ها سجاده ات بودند.. رمل ها.... 

 دلت به شربت و آب خنک بین راهی گرم نبود..میدانستی در محاصره ی دشمن که باشی تو می مانی و عطش و عطش و عطش... وحتی  آخرین قطره های جیره ی آبت را روی لبهای خشک و ترک خورده ی همرزم مجروحت ریختی... 

وقتی خورشید با تمام توان آتش بر زمین میریخت تنها سایبانی که داشتی چفیه ایی زخمی و خاکی بود که 

آن را هم هرگز سایبان نکردی... چرا که مردان خدا از هیچ دشواری و سختی گریزان نیستند و خود به استقبال دشوارترین ها می روند... 

****

شهادت گوارای وجودتان باد که در کربلایی دیگر و در سرزمینی به نام #فکه تشنگی و عطش را شرمنده ی خود کردید... 

 

نظرات  (۱)

شاد باد روح شهیدان مظلوم آن دیار.

سلام و مأجور باشید...
پاسخ:
سپاس از لطف شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">