ماه و ماهی

ماه و ماهی

من جمله تو بودم و نمے دانستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب با موضوع «شعر و غزل» ثبت شده است

وقتی تو نیستی ...

شادی کلام نامفهومی ست !

و «دوستت دارم» رازی‌ ست،

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا

به تو معتادند... 

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۲
**روشنا **

سر سفرت منو نشوندی حسین.. 

نمکت رو به من چشوندی حسین.. 

اونقدر آقایی که این بده رو.. 

توی روضت بازم کشوندی حسین.. 

لبیک یا حسین لبیک یا حسین

کیه که قلب اون اسیر نشده.. 

هیچ کس از روضه ی تو سیر نشده.. 

شما گفتی بیا و من اومدم.. 

شما گفتی بیا تا دیر نشده

لبیک یا حسین لبیک یا حسین

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۱
**روشنا **

چند وقتی هست که دو سه بیت و بخصوص یه مصرع از یکی از غزلهای بیاد ماندنی زنده یاد حسین منزوی بصورت ناخواسته ورد زبونم شده و وقت و بی وقت زمزمش میکنم شاید بی ربط با حال و احوال این چند هفته ی اخیرم نباشه... بهرحال هر چی هست حس خوبیه.. یه حس عاشقانه.. ^_^


***

زنی که صاعقه وار آنک ردای شعله به تن دارد

فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد

همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد

که گاه پیرهن یوسف کنایه های کفن دارد

کیم کیم که نسوزم من؟ تو‌کیستی که نسوزانی؟

بهل که تا بشود ای دوست!  هرآنچه قصد شدن دارد

دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق می افرازد

دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد

زنی که چنین تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد

بدان تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد

مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم

در این قفس که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد


پ.ن: مصرعی که تقریبا ورد زبونم شده: بهل که تا بشود ای دوست!  هرآنچه قصد شدن دارد.. 


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۱
**روشنا **

Iگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد.. 

اگر کوه ها کر نبودند.. 

اگر آب ها تر نبودند.. 

اگر باد می ایستاد.. 

اگر حرفهای دلم بی اگر بود.. 

اگر فرصت چشم من بیشتر بود... 

اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم.. 

تو را می توانستم ای دور! 

از دور.. 

یکبار دیگر ببینم... 

***

قسمت انتهایی یکی از بهترین اشعار زنده یاد قیصر امین پور


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۶
**روشنا **

تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید‌...سیب را دست تو دید،غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو

تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان

غرق این پندارم که چرا باغچه ی 

کوچک ما سیب 

نداشت!! 

..... 


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۰۵
**روشنا **