ماه و ماهی

ماه و ماهی

من جمله تو بودم و نمے دانستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۷ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست ...

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۳
**روشنا **

راز یک فریاد....

سردار شهید #قاسم_سلیمانی در جواب تهدید ترامپ گفته بود من به تنهایی برای مقابله با تو کافی ام

ترامپ معنی این حرف را نفهمید!

شهادت سردار سلیمانی 
1 --  آمریکا را مجبور به ترک عراق خواهد کرد
2 --  مردم عراق را متحد کرد و اثر اغتشاشات را از بین برد
3 --  امنیت را به شهر های عتبات برگرداند
4 --  توطئه ایران ستیزی در عراق را از بین برد
5 --  اتحاد سیاسی را به ایران برگرداند و نتایج اغتشاشات طراحی شده دشمنان را از اعتراض بحق مردم خنثی کرد.

6 -- به همه غلط بودن مذاکره با آمریکا را ثابت نمود ( نقض حاکمیت عراق علی رغم داشتن پیمان امنیتی)

7 --  لزوم داشتن قدرت نظامی در بالاترین حد ممکن و لزوم اتکا به توانمندیهای داخلی را ثابت کرد.

8 -- جبهه مقاومت در تمام منطقه متحد و تمام منطقه را برای آمریکا و عواملش نا امن کرد و الان تمام جبهه مقاومت در حال طراحی انتقام سخت هستند.

 برای هر کدام از نتایج فوق چندین میلیارد دلار لازم بود.

یک خون و این همه برکت...

معامله با خدا برکت دارد ، معامله با کدخدا حتی اگر هزاربار هم #علی_برکت_الله بگویی چیزی جز ذلت دنیا و آخرت ندارد.

#انتقام_سخت
#حاج_قاسم_سلیمانی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۲۰:۰۱
**روشنا **

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند ...

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۲
**روشنا **

شهد شیرین شهادت

گوارای وجودت

سردار بی نظیر و قهرمان سپاه اسلام

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۳:۱۴
**روشنا **

ﭘﯿﺸﻮﻧﯽ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ می‌کرد ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ؟

ﮔﻔﺖ: #ﺳﺮﺑﻨﺪ_ﯾﺎ_ﺯﻫﺮﺍ_س

ﮔﻔﺘﻢ: ﯾﮑﯿﺶ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺑﺒﻨﺪ ﺩﯾﮕﻪ، ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟

ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﺁﺧﻪ ﻣﻦ #ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭم.

 

#شادی_روح_شهدا_صلوات

 

 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۸
**روشنا **

 

آفتاب مستقیم می تابید... هر چه پیش میرفتی گرما و عطش بیشتر میشد.. و رمل ها عمیق تر و داغ تر...

کم کم قدم برداشتن در رمل های عمیق و داغ دشوار میشد گویی وزنه هایی به پاهایت زنجیر کرده اند... 

 صدای نفس زدن ها به راحتی به گوش میرسید و هرم گرما و عطش در چهره ها نمایان می شد... 

****

 ما تنها چند قدم  راه آمده بودیم و میدانستیم بزودی در مسیر با آب خنک و شربت از ما پذیرایی خواهد شد... 

میدانستیم بزودی مسیر را بر میگردیم و در زیر سایبانی از شر گرما خلاص خواهیم شد..

میدانستیم با کرم های ضدآفتاب و عینک های آفتابی زیاد هم خورشید زورش به ما نمیرسد... 

****

اما... 

 تو رمل های داغ و سوزان را قدم نزدی... تو رمل ها را زندگی کردی... رمل ها رختخوابت بودند... رمل ها سجاده ات بودند.. رمل ها.... 

 دلت به شربت و آب خنک بین راهی گرم نبود..میدانستی در محاصره ی دشمن که باشی تو می مانی و عطش و عطش و عطش... وحتی  آخرین قطره های جیره ی آبت را روی لبهای خشک و ترک خورده ی همرزم مجروحت ریختی... 

وقتی خورشید با تمام توان آتش بر زمین میریخت تنها سایبانی که داشتی چفیه ایی زخمی و خاکی بود که 

آن را هم هرگز سایبان نکردی... چرا که مردان خدا از هیچ دشواری و سختی گریزان نیستند و خود به استقبال دشوارترین ها می روند... 

****

شهادت گوارای وجودتان باد که در کربلایی دیگر و در سرزمینی به نام #فکه تشنگی و عطش را شرمنده ی خود کردید... 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۴
**روشنا **

عاشقی دردسری بود نمیدانستیم... 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۹
**روشنا **

 

اولین شب جمعه ی ماه قشنگ رجب المرجب ،شب لیلة الرغائب،شب قشنگ آرزوها  دعوتم کردید برای بار دوم بیام توی هواتون نفس بکشم...به معنای واقعی کلمه زندگی کنم و تمرین بندگی و اگه لایق باشم بازم بشم خادمتون... 

من دارم میام...بار سفر بستم... لباس خادمی هم همرامه... 

ای کاش لایق این لباس خاکی رنگ و بی ریا باشم.. ای کاش توی این سفر نگاهم کنید... ای کاش خالصانه فقط و فقط برای خدا و شما خادمی کنم... 

کمکم کنید توی شبا و روزای قشنگ ماه رجب حسابی خونه ی دلمو تکون بدم... بریزم دور هر چیزی که جاش توی خونه ی دلم نیست و دلمو تنگ و دست و پاگیر کرده... 

کمکم کنید مثل خودتون فقط برای خدا کار کنم... فقط خدا

خیلی حرفا دارم که با شما بزنم... خیلی بغضا رو نگه داشتم که کنار شما باز کنم... میدونم که مثل همیشه سنگ صبورم میشید و بعد از همه ی گله و شکایت ها با یه لبخند همه ی دردمامو دوا میکنید... 

من دارم میام... 

 

 

 

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۰
**روشنا **

💌 یک نامه

 

وﻗﺘﯽ تو #جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ 

ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

 

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ 

 ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. 

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ

ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.

 

ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. 

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.☺️❣

 

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ

ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ

ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...

💔

 

 

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۳۳
**روشنا **

من دلتنگ و پابند زمین و زمان... 

تو! 

آسوده و رها

از شر نفس... از قید جان... 


۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۲ دی ۹۷ ، ۲۲:۴۳
**روشنا **