پیاده محض تسلای قلب خواهرتان
وظیفه بود
بیایم...
ببخش!!!
جا
ما
ن
د
م
پیاده محض تسلای قلب خواهرتان
وظیفه بود
بیایم...
ببخش!!!
جا
ما
ن
د
م
سلام آقاجان!
هر چند همین نزدیکی ها در جوار بارگاه نورانیتان بهترین لحظات را سپری کردم... اما گاهی آنقدر از این روزگار و آدمهایش سینه ام به تنگ می آید که فقط و فقط با نفس کشیدن در هوای شما گشاده می شود.. و چه گشایشی..
بودن در کنار شما آرام ترین و برقرارترین لحظه ها را رقم می زند برای روح آشفته و جسم سخت درمانده ام...
کاش میشد باز هم در جوار شما ماوا بگیرم که سخت به آغوش گرم و مهربانتان نیازمندم... درست شبیه همان آهو...
از اینکه حسین سالار شهیدان شد
فهمیدم
جسم
د
ر
ه
م
را خوب تر می خری..
+این دل درهم ما را هم بخر!
+درهم بخر که سخت گرفتار و درهمیم..
دلم پر میزنه برا روضه ی آقا...برای حال خوب و حس سبکی اشکای بعد از روضه...
تا امروز که هنوز قسمتم نشده جایی برم دیگه کم کم دارم نگران خودم میشم...
البته دیشب هم خواهری زنگ زد که بریم هئیت مداح سیدرضا نریمانی اما بدلایلی نشد...
امشب شب چهارم و شب حر و فرزندان حضرت زینب(س) هست؛
کاش امشب خودشون بطلبن و اجازه ی حضور بدن...
بنده ی گدا کجا که شامل لطف رضا بشود..
عبد بی حیا کجا که راهی کرب و بلا بشود..
خجلت زده ام کردی...
از بس که کرم کردی..
از لطف گدایت را راهی حرم کردی...
پ. ن: بعد از یه مدت خیلی طولانی ان شاءالله راهی حرم امام رئوف هستم و فقط خدا و آقای رئوفم میدونند که چه حس وصف ناشدنی دارم و چقدر این چند بیت وصف حال و هوای منه...
پروردگار من!!
میدانم که حواست هست.. مثل همیشه!!
میدانم که هستی و میبینی..مثل همیشه!!
و همین که تو حواست هست و هستی و میبینی برای من کفایت میکند...
***
امشب برای دلم امن یجیب بخوان مهربان من!!
امن یجیب المضطر... اذا دعاه و یکشف السوء
من یه خواهر زاده دارم که بهش میگم نفس خاله(:
راستش حیاتی تر و عزیزتر و مهم تر از نفس چیز دیگه ای پیدا نکردم مگرنه همون صداش میزدم...
یه پسربچه ی شیطون و شیرین زبون که هنوز دوماهی مونده تا وارد سه سالگی بشه و کلمات رو با همون لحن کودکانش جوری ادا میکنه که هر بار دلم براش غنج میره( :
یه مدتی هست که به طرز عجیب و غریبی علاقه ی وصف ناشدنی به هر چی مسجد و حرم و امامزاده و خلاصه هرچی که شبیه گنبد باشه و از قضا دوتا مناره هم داشته باشه پیدا کرده.... برای ما هم عجیبه که این علاقه از کجا نشات می گیره؟؟
هربار که به خونه ی ما میاد هنوز از گرد راه نرسیده درست همون موقع که من عمیقا مشغول نوشتن و کلنجار رفتن با کلمات هستم سر بزنگاه سر میرسه بالای سر من و شروع میکنه تند وتند به گفتن این کلمات: خاله! خاله! حلم بکشم،خاله مناله بکشم... « منظور از بکشم فعل امر بکش هست و حلم و مناله شکل تغییریافته ی حرم و مناره» و بعد هم طبق معمول وظیفه ی من اینه که برم و دفتر نقاشی و مداد رنگی هاشو از کیف مامانش بیارم و شروع کنم به کشیدن هر چی مناله و حلم و گنبده که جناب نفس امر می فرمایند...
واول از همه هم باید از حلم رضا« حرم امام رضا ع» شروع کنم ؛ من هم نعمت رو براش تموم میکنم و در حین کشیدن نقاشی شعر قدیمی و کودکانه ی« غرق نور است و طلا_ گنبد زرد رضا» رو همزمان و بصورت لایو براش میخونم و جناب نفس هم از فرط خوشحالی هرجایی که تلفظش براش راحت تره با من همخوانی میکنه و بعد از تموم شدن خان اول نوبت به دیدن عکسای حرم وگنبدهای جور و واجوری که از قبل براش توی گوشیم دانلود و ذخیره کردم میرسه...
وقتی که خوب و بادقت همه ی عکسا رو زیرو رو کرد و خیالش راحت شد گنبدی،مناله ای از قلم نیافتاده راضی میشه که گوشی رو کنار بذاره... جدیدا هم یه مداحی که نمیدونم کجا شنیده ورد زبونش شده و من هم قطعا وظیفه ی خطیر دانلود اون مداحی و پخشش برای جناب نفس به بقیه ی وظایفم اضافه شده) :
خودش همنطور که شبیه مداح ها دستشو توی هوا تکون میده و عجیب اینکه تا حالا هیچ مداحی رو تماشا نکرده شروع میکنه به خوندن این مداحی: قدم قدم ایشالا اربکین میلیم سمت حلم با یه علم و الی آخر... منظور از اربکین هم همون اربعین هست(:
...
بعد از دیدن اون همه عکس و کشیدن نقاشی و شنیدن مداحی دیگه باید خیلی دلت سفت و سخت باشه و مثل کبوتراش پر نزنه برای حرم اونم از نوع مشهد و پنجره فولاد و صحن انقلاب و خیابون امام رضا ع...) :
ان شاءالله بزودی روزی همه ی آرزومندا...