مهربان من!!
نفس خاله( خواهرزاده ی عزیزم) افتاده بود روی دنده ی لجبازی و هر کاری خواهری بهش میگفت عکسشو انجام میداد...
بالاخره صبر خواهری سر اومد و نفس خاله رو حسابی دعوا کرد... اونم اومد بغل من و شروع کرد به گریه کردن منم بغلش کردم و بهش گفتم برو از مامانی معذرت خواهی کن و بگو ببخشید... اونم با همون حال اشک و گریه رفت سمت خواهری بهش گفت ببخشید مامانی!! خواهری از عصبانیت روشو برگردونده بود اما وقتی صدای معذرت خواهیشو شنید یه لحظه هم مکث نکرد برگشت و سریع بغلش کرد و...
***
حالا تو به من بگو!
محبت یه مادر نسبت به فرزندش بیشتره؟؟
یا محبت تو نسبت به بنده هات؟؟
مگه غیر از اینه که...
تو از همه ی همه ی مهربونای دنیا مهربون تری...
تو از همه ی همه ی مادرای دنیا مهربون تری...
تواز هر مهربونی... مهربون تری... به من بگو غیر از اینه؟؟
پس به حرمت همه ی مهربونی هات که حد و مرز و قید و شرط و انگیزه و اندازه نداره...
الهی العفو...
روتو برگردون و بغلم کن!!!