به بهانه ی فرا رسیدن اولین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید محسن حججی:
مشغول خوردن ناهار بودیم و طبق معمول آقای پدر همزمان در حال دیدن اخبار ساعت دو بعدازظهر...گوینده خبرها رو خوند و خوند تا رسید به یه خبر از آخرین اتفاقات در سوریه و جدیدترین عملیات سپاه قدس ایران و اسارت یک ایرانی مدافع حرم به دست مزدوران داعشی... سرم رو بلند کردم و به سمت تلویزیون چرخیدم تا تصاویر رو هم ببینم گزارشگر داشت جزییات و وچگونگی به اسارت رفتن اون فرد ایرانی رو میگفت و همزمان تصاویر لحظه های اول به اسارت رفتنش پخش میشد... یک جوان لاغر اندام و حدود بیست و اندی سال با صورتی استخوانی و چهره ی غبارآلود... دستهاش از پشت بسته شده بود و توسط یه مزدور داعشی هدایت میشد به سمت ماشینی که در انتظارشون بود.. چند تصویر هم از لحظه ی توی ماشین پخش شد..و حرفهای پایانی گزارشگر و تمام....
.....
هنوز ناهارم رو تموم نکرده بودم اما بغضی که توی گلوم گیر کرده بود اجازه ی پایین رفتن لقمه ها رو نمی داد.. تصویر صورت اون جوون مدام جلوی چشمم بود و یادآوری لبهای خشک و ترک خوردش گلوم رو چنگ میزد...اون روز تا شب حالم دگرگون بود و نمی دونستم باید چیکار کنم تا سبک بشم... تصویری که از اون جوون هنگام اسارت دیدم اصلا شبیه یک اسیر نبود.. اونقدر محکم و با صلابت و با سینه ای ستبر راه میرفت که معنا و حقیقت اسارت رو به سخره گرفته بودو با نگاه تیز و برندش هر بیننده ای رو مقهور خودش میکرد... اما چیزی توی اون تصاویر بود که یادآوریش دلم رو به درد می آورد و اون مظلومیت و غربت اون لحظات بود.. شب بعد از نماز بالاخره بغضم شکست و اشکهام جاری شدن و کمی سبک تر شدم..
.....
فضای مجازی پر شده بود از یه اسم؛ محسن حججی.... عکسها و فیلمهای لحظات قبل و بعد از شهادت دست به دست توی فضای مجازی می چرخیدند و هرکسی چیزی میگفت..اما همه ی اون تصاویر و فیلمها یک طرف و اون عکس معروف و تاریخی لحظات قبل از شهادت که فرد داعشی با نگاهی پر از اضطراب و تشویش کمی عقب تر از شهید محسن حججی ایستاده و نقطه ی مقابل اون شهید حججی با نگاهی مطمئن و پرصلابت چشم به دوربین دوخته بود و صحنه ی پشت سر که غروب بود و خیمه ها بودند و دود و گرد و غبار... و خنجری پر از کینه... یک طرف!
« چقدر روضه میان شهادتت پیداست... »
عاشورایی رفت و در دل محرم برگشت... نمیدونم چه رمز و رازی بود بین محسن حججی و کربلا و عاشورا که همه ی صحنه ها و سکانس ها از اون اول تا به آخر درست طوری چیده شده بودند تا فقط یک نکته رو به ما یادآور بشن: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا....