ماه و ماهی

ماه و ماهی

من جمله تو بودم و نمے دانستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

یادمه روز اول محرم که داشتم میرفتم سر کلاس از بین هر پنج شش نفری که توی خیابون میدیدم سه چهار نفر لباس مشکی به تن کرده بودند و چقدر من با دیدن اون آدما حس خوبی بهم دست میداد... 

راننده ی اتوبوس،یه جوون با ظاهر و تیپ امروزی،یه پیرمرد با کمر خمیده،یه نوجوون... 

از هر قشر و هر سنی.. فرقی نمیکنه کی هستی و چند سالته؟؟

پای حسین که بیاد وسط همه ی دلها با هم یکی میشن.. یکرنگ و یکدست درست مثل پیاده روی اربعین... 

شاید اون جوون امروزی خیلی اعتقاد سفت و محکمی هم نداشته باشه اما همینقدر که به احترام عزای حسین و عزادار بودن مهدی فاطمه لباس مشکی به تن میکنه خودش یه دنیا می ارزه... 

سیاهپوش بودن در و دیوار توی این روزا  یعنی مولا جان! مهدی فاطمه!  اگه قابل هستیم ما رو هم در عزای جد غریبتون شریک بدونید و این عزاداریها و اشکهای نصفه نیمه و ناقص رو از ما بپذیرید و در عزاداریهای غریبانتون برای ما هم دعا کنید.. 

***

پ. ن: محرم چند سال پیش یه مستند تلویزیونی درباره ی عزاداری مردم مسلمان هند توی محرم دیدم.. زنای شیعه ی هندی به احترام امام حسین ع در ایام محرم خصوصا روز عاشورا هیچ زیورآلات و آرایشی نداشتن و حتی جلوی آینه هم نمیرفتن  و بعضا آشپزی مفصل هم نمیکردن درست مثل اینکه انگار خودشون داغ دیدن و عزادارن (شاید برای بعضی از ما  عجیب باشه ولی حقیقت داره) 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۴۰
**روشنا **

به بهانه ی فرا رسیدن اولین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید محسن حججی:


مشغول خوردن ناهار بودیم و طبق معمول آقای پدر همزمان در حال دیدن اخبار ساعت دو بعدازظهر...گوینده خبرها رو خوند و خوند تا رسید به یه خبر از آخرین اتفاقات در سوریه و جدیدترین عملیات سپاه قدس ایران و اسارت یک ایرانی مدافع حرم به دست مزدوران داعشی... سرم رو بلند کردم و به سمت تلویزیون چرخیدم تا تصاویر  رو هم ببینم گزارشگر داشت جزییات و وچگونگی به اسارت رفتن اون فرد ایرانی رو میگفت و همزمان تصاویر لحظه های اول  به اسارت رفتنش پخش میشد... یک جوان لاغر اندام و حدود بیست و اندی سال با صورتی استخوانی و چهره ی غبارآلود... دستهاش از پشت بسته شده بود و توسط یه مزدور داعشی هدایت میشد به سمت ماشینی که در انتظارشون بود.. چند تصویر هم از لحظه ی توی ماشین پخش شد..و حرفهای پایانی گزارشگر و تمام.... 

..... 

هنوز ناهارم رو تموم نکرده بودم اما بغضی که توی گلوم گیر کرده بود اجازه ی پایین رفتن لقمه ها رو نمی داد.. تصویر صورت اون جوون مدام جلوی چشمم بود و یادآوری لبهای خشک و ترک خوردش گلوم رو چنگ میزد...اون روز تا شب حالم دگرگون بود و نمی دونستم باید چیکار کنم تا سبک بشم... تصویری که از اون جوون هنگام اسارت دیدم اصلا شبیه یک اسیر نبود.. اونقدر محکم و با صلابت و با سینه ای ستبر راه میرفت که معنا و حقیقت  اسارت رو به سخره گرفته بودو با نگاه تیز و برندش  هر بیننده ای رو مقهور خودش میکرد... اما چیزی توی اون تصاویر بود که یادآوریش دلم رو به درد می آورد و اون مظلومیت و غربت اون لحظات بود.. شب بعد از نماز بالاخره بغضم شکست و اشکهام جاری شدن و کمی سبک تر شدم..

..... 

فضای مجازی پر شده بود از یه اسم؛ محسن حججی.... عکسها و فیلمهای لحظات قبل و بعد از شهادت دست به دست توی فضای مجازی می چرخیدند و هرکسی چیزی میگفت..اما همه ی اون تصاویر و فیلمها یک طرف و اون عکس معروف و تاریخی لحظات قبل از شهادت که فرد داعشی با نگاهی پر از اضطراب و تشویش کمی عقب تر از شهید محسن حججی ایستاده  و نقطه ی مقابل اون شهید حججی با نگاهی مطمئن و پرصلابت چشم به دوربین دوخته بود و صحنه ی پشت سر که غروب بود و خیمه ها بودند و دود و گرد و غبار... و خنجری پر از کینه... یک طرف! 


« چقدر روضه میان شهادتت پیداست... »

عاشورایی رفت و در دل محرم برگشت... نمیدونم چه رمز و رازی بود بین محسن حججی و کربلا و عاشورا که همه ی صحنه ها و سکانس ها از اون اول تا به آخر درست طوری  چیده شده بودند تا فقط یک نکته رو به ما یادآور بشن: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.... 





۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۲
**روشنا **