ماه و ماهی

ماه و ماهی

من جمله تو بودم و نمے دانستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

قصه ی ما به *سر* رسید...

چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۲ ب.ظ

به بهانه ی فرا رسیدن اولین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید محسن حججی:


مشغول خوردن ناهار بودیم و طبق معمول آقای پدر همزمان در حال دیدن اخبار ساعت دو بعدازظهر...گوینده خبرها رو خوند و خوند تا رسید به یه خبر از آخرین اتفاقات در سوریه و جدیدترین عملیات سپاه قدس ایران و اسارت یک ایرانی مدافع حرم به دست مزدوران داعشی... سرم رو بلند کردم و به سمت تلویزیون چرخیدم تا تصاویر  رو هم ببینم گزارشگر داشت جزییات و وچگونگی به اسارت رفتن اون فرد ایرانی رو میگفت و همزمان تصاویر لحظه های اول  به اسارت رفتنش پخش میشد... یک جوان لاغر اندام و حدود بیست و اندی سال با صورتی استخوانی و چهره ی غبارآلود... دستهاش از پشت بسته شده بود و توسط یه مزدور داعشی هدایت میشد به سمت ماشینی که در انتظارشون بود.. چند تصویر هم از لحظه ی توی ماشین پخش شد..و حرفهای پایانی گزارشگر و تمام.... 

..... 

هنوز ناهارم رو تموم نکرده بودم اما بغضی که توی گلوم گیر کرده بود اجازه ی پایین رفتن لقمه ها رو نمی داد.. تصویر صورت اون جوون مدام جلوی چشمم بود و یادآوری لبهای خشک و ترک خوردش گلوم رو چنگ میزد...اون روز تا شب حالم دگرگون بود و نمی دونستم باید چیکار کنم تا سبک بشم... تصویری که از اون جوون هنگام اسارت دیدم اصلا شبیه یک اسیر نبود.. اونقدر محکم و با صلابت و با سینه ای ستبر راه میرفت که معنا و حقیقت  اسارت رو به سخره گرفته بودو با نگاه تیز و برندش  هر بیننده ای رو مقهور خودش میکرد... اما چیزی توی اون تصاویر بود که یادآوریش دلم رو به درد می آورد و اون مظلومیت و غربت اون لحظات بود.. شب بعد از نماز بالاخره بغضم شکست و اشکهام جاری شدن و کمی سبک تر شدم..

..... 

فضای مجازی پر شده بود از یه اسم؛ محسن حججی.... عکسها و فیلمهای لحظات قبل و بعد از شهادت دست به دست توی فضای مجازی می چرخیدند و هرکسی چیزی میگفت..اما همه ی اون تصاویر و فیلمها یک طرف و اون عکس معروف و تاریخی لحظات قبل از شهادت که فرد داعشی با نگاهی پر از اضطراب و تشویش کمی عقب تر از شهید محسن حججی ایستاده  و نقطه ی مقابل اون شهید حججی با نگاهی مطمئن و پرصلابت چشم به دوربین دوخته بود و صحنه ی پشت سر که غروب بود و خیمه ها بودند و دود و گرد و غبار... و خنجری پر از کینه... یک طرف! 


« چقدر روضه میان شهادتت پیداست... »

عاشورایی رفت و در دل محرم برگشت... نمیدونم چه رمز و رازی بود بین محسن حججی و کربلا و عاشورا که همه ی صحنه ها و سکانس ها از اون اول تا به آخر درست طوری  چیده شده بودند تا فقط یک نکته رو به ما یادآور بشن: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.... 





نظرات  (۴)

۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۸ بابای نرگس
روحش شاد... 
۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۳ استاد بزرگ
شهید حججی مصداق بارز "تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ" بود.
وگرنه چه بسیار فرماندهان بزرگی که در سوریه به شهادت رسیدند. اما عزتی که شهید حججی یافت آنها نیافتد. عزت دست خداست.
پاسخ:
بله دقیقا همینطور هست که عرض کردید..
البته ما قطعا از حقیقت امر درباره ی عزت اون فرماندهان شهید اطلاع نداریم چه بسا شهدای گمنامی که درمیان  آسمان ها  شناخته شده تر از نزد اهل  زمین هستند... 
۱۸ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۳۹ محمدامین ...
بعله.
پاسخ:
زیارتا قبول... 
(:
شهید حججی عزیز حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد
شهیدی که همه نوع و (همه) تیپ آدم رو تحت تاثیر قرار داد
پاسخ:
بله دقیقا... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">